عابدی می زیست ددر دیری خراب
پیش حق بسیار بودش روی آب
دل ز دنیا کنده با حق ساخته
بر گناهان بر معاصی ساخته
سینه مالامال عشق یار کرد
دیو نفسش را به طاعت خوار کرد
داغ ننگی بر دل شیطان گذاشت
دانه ای بذری به بد کاری نکاشت
آنچنان این فعل و این انکار کرد
تا خدایش محرم اسرار کرد
چون شیاطین از دمش عاصی شدند
پیش ابلیس لعین شاکی شدند
هر یکی گفت ار طریقی از هوا
گاه در پیشش گهی هم در قفا
بهر نافرمانیش کوشیده ایم
چشم بر گمراهیش پوشیده ایم
او به هر نیرنگ ما آگاه بود
بر گدایانی چو ما او شاه بود
با زنان گاهی و گاهی با شراب
در پیش رفتیم اما کو جواب
حال باید چاره ای بر کار کرد
تا که شاید نفس او بی عار کرد
گفت ابلیس اینچنین مردان پاک
با هوسهاشان نمی گردند خاک
بلکه باید با ورع و با راستی
سوی او شد تا شود در کاستی
زان میان شیطانکی مامور شد
سوی عابد رفته با او جور شد
در عبادت رفت بی حد و حساب
لحظه ای بر چشم نیاورد خواب
روز و شب مشغول ذکر یار بود
عابد اندر خواب و او در کار بود
روز را شب کرد در راز و نیاز
شب به روز آورد با این با این کار
نور سیمایش چنان انوار مهر
گوئیا او لعبتی باشد ز خیر
چونکه عابد این چنین حال بدید
پیش درگاهش همی آمد مرید
گفت ای جانان من این منزلت
از چه رو داده خدایم در برت
گو چنین حالی مقامی از چه رو
بر تو ارزانی شده ای نیک خوی
گفت شیطان حرمتم از کار نیست
از نماز و سجده ام بر یار نیست
روزه ام جودم چنین حالی نداد
طاعتش ذکرش پر و بالم نداد
این مقامم را بهایی است و بس
توبه از کردار کردم یک نفس
با زنی روزی زنا کردم دمی
توبه در پیش خدا کردم همی
ذکر بر لب شرم بر کف غرق آه
توبه کردم من به درگاه اله
پاک کردم زان خطا دادم مقام
حال شهد بندگی باشد به کام
چون شنید عابد چنین حالی از او
دل گرفت از حق نهاد ار پیش او
صبح فردا ترک دیر و کار کرد
دیو شهود را همی بیدار کرد
چون به شهر آمد پی فحاشا گرفت
خفتی در قلب پاکش جا گرفت
خانه ای را دید از اهل فساد
دست تقدیرش به پیش در نهاد
گفت صاحبخانه ای هان کیستی
پیش این در در هوای چیستی
گفت عابد آدم بهر وصال
جرعه ای نوشم ز عشق و شور و حال
زن چو عابد را به پیش در بدید
در حجابی در سرا پرده خزید
گفت ای مرد خدا این کار چیست
حرمتی شرمی گناه یار چیست
این سرا نی قابل مرد خداست
خانه حق مرد عابد را سزاست
من اگر غرق گناهم باک نیست
زانکه قلبم تیره گشته پاک نیست
نفس هارم اینچنین پستم نمود
حسرتی در سینه دارم زان چه سود
من نمی خواهم که با آنی گناه
غافلت دارم بگرد انم ز راه
من ندارم تاب وزر خویش را
از چه بردارم گناهی پیش را
گرچه غرقم مانده ام در بی کران
لیک کارم نیست غرق دیگران
عابد از خوابی گران بیدار شد
دست حق با او دوباره یار شد
این ندا از حق بر او آمد که هان
قدر حق قبل از گناه حق بدان
گر زدستت لحظه ای می شد گناه
می فتادی از خم چاله به چاه
سخره می کردی عبادت های خویش
راه پس همی ماندی زپیش
لیک آن زن با گناهانی عظیم
عفو شد در محکم ربی رحیم
چشم بر عمری گناهانش ببست
چون بهایی داد از دوزخ برست
یک بها بهتر بود از صد هزار
طاعت و عذر و بهانه پیش یار
(مرداد85)